رفتن به اتاق داداشی ساعت 12 شب و تاریکی
عزیزم شب ساعت 12 بود و هر کاری میکردم نمیخوابیدی و همش اینور و اونور میرفتی منم خیلی خوابم میومد ولی انگار نه انگار که ساعت 12 شبه خیلی شاد و خوشحال با خودت بازی میکردی و اصلا به این نگاه نمیکردی که همه جا تاریکه با این حال رفتی و در اتاق داداشی رو باز کردی و رفتی پیش داداشی و نمیزاشتی که اون بخوابه منم دوربین به دست دنبالت راه افتادم ببینم چی کار میکنی اینم چند تا عکسی که ازت گرفتم همه جا تاریکه و این روشنایی برای فلشه قربونت برم من عشقم ...
نویسنده :
هستي
4:03