محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

محمدحسين قنــدعســـل مــــــــــــــــن

محمدحسین و سوغاتی بابایی از عسلویه

    پسرک مامان با سوغاتی جدیدت کلی حال کردی و خوشحال بودی اینقد که میبردی تو رختخوابت با اون میخوابی قربونت برم من که اینقد مهربونی           نازنین پسرم ...   من تو را آسان نیاوردم به دست .....     ...
23 شهريور 1395

خوابیدن با باب اسفنجی دوست مورد علاقه وروجک

عشق مامان اینقد کارتون باب اسفنجی رو دوست داری که موقع خوابیدنت هم با عروسک باب میخوابی اسم باب اسفنجی رو هم آدی صدا میزنی عروسک باب شده بالش زیر سرت و بدون اون اصلا نمیخوابی فدات بشم من اینقد که تو ماهی پسر ناناز مامان                   ...
4 آذر 1394

آماده شدن گل پسری برای رفتن به گردش

عزیز دلم پسر قشنگم اینجا حاضر شدی بریم بیرون و نشستی رو مبل و میگفتی ازم عکس بگیر منم ازت   عکس گرفتم که بزارم اینجا بعدها که بزرگ شدی ببینی و از دیدنش لذت ببری عاشقتم گل پسرم             برای توووووووو ........ برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم . . . برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی     ...
4 آذر 1394

آماده شدن برای رفتن گردش و دیدن نمایشگاه گل

عزیزکم آماده شدیم ببریمت بیرون یکم بگردی که تو راه با نمایشگاه گل برخورد کردیم از دیدن اون همه گل قشنگ ذوق کرده بودی و همش دست میزدی منم از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس خوشگل ازت گرفتم                       خود گل باشی و عمر گل نباشی     ...
4 آذر 1394

گل پسرمامان در حال خوابوندن النا جیگر

عشق مامان اینقد بچه دوست داره همش میخواد الی خاله رو بخوابونه اونم رو پاهای خودش فدای اون پاهای   کوچولوت برم من که نی نی رو هم رو پا گرفتی               من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟ پنجره اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم   ....تنهاییت برای من ....غصه هایت برای من ....همه بغض ها و اشک هایت برای من ...بخند برایم بخند،آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ....صدای همیشه خوب بودنت را دوستت دارم پسرم   ...
11 ارديبهشت 1394

ساندویچ خوردن وروجک شیطون من

قربونت برم من که عاشق ساندویچی خیلی خوشمزه هم میخوری و اجازه نمیدی من دست به ساندویچت بزنم و خودت به تنهایی میخوای یه ساندویچ بزرگ رو بخوری فدات بشم من عشقم                     ...
6 فروردين 1394

کمک کردن عشق مامانی در کارهای منزل

عشق مامان خیلی تو کارای خونه بهم کمک میکنه هر وقت که جارو برقی رو میارم که خونه رو جارو کنم فوری میایی و از دست من میگیری و خودت مشغول جارو زدن میشی ولی چون دسته جاروبرقی سنگینه زود خسته میشی و میندازی و میری دورت بگردم پسرکم که به مامان تو کارای خونه کمک میکنی             خوشگل مامان از اینکه تو کارای خونه بهم کمک میکنی           ...
6 فروردين 1394

رفتن به پارک

عزیز مامانی رو بردیم گردش یکم تاب و سرسره الاکلنگ بازی کردی و کلی   کیف کرد بچه هایی که اونجا بازی میکردن حس شیطنت رو درونت شکوفا کردن کلی بازی کردی باهاشون موقع   اومدن به خونه خیلی گریه کردی نمیتونستی دل بکنی ازشون فدات بشم من که اینقد بچه ها رو دوست داری عزیز دلم                   كنار تو انگار جهان منو رعايت ميكنه...براى آرامش همين حضور كفايت ميكنه...حضور تو مسبب   نفيس ترين خاطره هاس...روزى كه بى تو سر بشه براى من بى محتواس     ...
6 فروردين 1394

دیدار النا خانم گل در بیمارستان

النای ناز خاله امروز به دنیا اومد و منو پسرک ناز مامان برای دیدنش به بیمارستان رفتیم کلی اسباب بازی برات برداشته بودم که اونجا مشغول باشی حدود دو ساعت اونجا بودیم و همش در حال بازی با خودت بودی از دیدن النا کلی ذوق میکردی و همش میخواستی اونو بوس کنی الهی قربون پسر نازم بشم که اینقد مهربونی چند تا عکس گرفتم که میزارم ببینی گل پسر ناز مامان       ...
3 دی 1393