خلاصه ای از 9 ماهی که توی وجودم بودی
ماه اول و دوم و سوم خیلی حالم بد بود خیلی روزهای بدی بود نمیتونستم غذا درست کنم از بوی همه چی بدم میومد طفلی بابا همش از بیرون غذا میگرفت میاورد خونه ولی من اصلا نمیتونستم بخورم همش حالم بد بود صبح ها نمیتونستم از جام بلند بشم که داداش رو همراهی کنم که بره مدرسه نمیتونستم براش صبحانه آماده کنم دیگه همه کارای خونه و کارای داداشی به عهده بابایی بود وقتی وارد 4 ماه شدم کم کم حالم بهتر شد و یه کم تونستم کارای خودمو و خونه و داداشی رو انجام بدم توی ماه پنچم بودم که دکتر برام سونو گرافی نوشت و من فهمیدم که تو گل پسری و دکتر گفت که سالم هم هستی اونروز خیلی خوشحال شدم و خدا رو به خاطر اینکه یه گل پسر سالم بهم داده شکر کردم توی ماه ششم بهترین ماه بار...
نویسنده :
هستي
20:57