محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

محمدحسين قنــدعســـل مــــــــــــــــن

خلاصه ای از 9 ماهی که توی وجودم بودی

1392/8/7 20:57
نویسنده : هستي
96 بازدید
اشتراک گذاری

ماه اول و دوم و سوم خیلی حالم بد بود خیلی روزهای بدی بود نمیتونستم غذا درست کنم از بوی همه چی بدم میومد طفلی بابا همش از بیرون غذا میگرفت میاورد خونه ولی من اصلا نمیتونستم بخورم همش حالم بد بود صبح ها نمیتونستم از جام بلند بشم که داداش رو همراهی کنم که بره مدرسه نمیتونستم براش صبحانه آماده کنم دیگه همه کارای خونه و کارای داداشی به عهده بابایی بود وقتی وارد 4 ماه شدم کم کم حالم بهتر شد و یه کم تونستم کارای خودمو و خونه و داداشی رو انجام بدم توی ماه پنچم بودم که دکتر برام سونو گرافی نوشت و من فهمیدم که تو گل پسری و دکتر گفت که سالم هم هستی اونروز خیلی خوشحال شدم و خدا رو به خاطر اینکه یه گل پسر سالم بهم داده شکر کردم توی ماه ششم بهترین ماه بارداری من بود ولی توی ماه هفتم و هشتم و نهم افسردگی گرفتم و خیلی حالم بد شد به طوریکه میخواستم برم دکتر روانپزشک ولی با صحبت هایی که با عمه کردم و یه ذره روحیه ای که به من داد باعث شد من یه کم آروم بشم گل پسرم توی شکمم خیلی باهات حرف میزدم تو هم خیلی تکون میخوردی خیلی لگد میزدی و من از اینکه می دیدم داری توی دلم بازی میکنی خوشحال بودم هر چی بیشتر تکون میخوردی من از سلامت تو بیشتر اطمینان پیدا میکردم از حق نگذریم که بابایی توی این دوران خیلی بهم کمک کرد و خیلی بهم روحیه میداد و همش به من میگفت که روحیه داشته باشم تا تو رو بتونم سالم به دنیا بیارم این دوران که به نظر من خیلی سخت بود گذشت تا لحظه ی انتظار و سه شنبه بسیار طولانی در بیمارستان.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)