نفس مامان و مهمونی خونه دوست بابایی
گل پسر مامان رو آماده کردیم که ببریمش مهمونی صبح روز جمعه ساعت یازده و نیم دوازده بود که راه افتادیم به سمت خونه دوست بابایی مسیر خیلی طولانی بود و شما تو ماشین خسته شده بودی ولی
بالاخره تموم شد و ما به خونه دوست بابایی رسیدیم و با استقبال گرم صاحب خونه وارد خونه شدیم تو خونه
دوست بابایی خیلی پسر نازی بودی اصلا اذیت نکردی ولی من دورادور شما رو زیر نظر داشتم که نکنه به
وسایلی چیزی دست بزنی که خدا رو شکر اینکارو نکردی بعد از پذیرایی و سرو غذا شما رو بردم تو
اتاق خوابوندم بعد از ظهر هم به سمت خونه حرکت کردیم روز بسیار خوب و دوستداشتنی بودو به
هممون خیلی خوش گذشت از دوست بابایی و همسرشون هم به خاطر زحمتهایی که کشیدن تشکر میکنم
پسر مامان اونقدر که فکرشو میکنی دوستت ندارم چون
اونقدر دوستت دارم که نمیتونی فکرشو بکنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی