خوشگل مامان و شب چهارشنبه سوری
عزیزکم گل پسر مامان ما یک هفته زودتر شب چهارشنبه سوری راه انداختیم چون سفر
در پیش داشتیم و روز چهارشنبه سوری توی تهران نبودیم واسه همین یه هفته زودتر رفتیم خونه بابا حاجی و تو حیاط شروع کردیم به ترقه بازی ولی نه از نوع خطرناکش وقتی آتیشا رو میدیدی خیلی تعجب میکردی و
با حیرت نگاه میکردی گاهی هم میترسیدی ولی بازم میخواستی وایسی و نگاه کنی واست تعجب
داشت چون اولین باری بود که میدیدی این چیزا رو در هر صورت گذشت شب بسیار به یاد موندنی بود و خیلی از دیدن این صحنه ها خوشت اومده بود ولی عزیز دلم اینو بدون که ترقه بازی و آتیش بازی خیلی
خطرناکه و نباید باهاشون شوخی کنی که اگه خدای نکرده نزدیکشون بشی عوازض جبران ناپذیری داره پسرم
واست آتیش روشن کردم که اخر زمستونه
چهار شنبه ی اخر سال قلب من آتیش بارونه
غمهاتو آتیش میزنم سرخی آتیش مال تو
چشم حسودا کور شه از عشق میون من و تو
پسرم دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست ، مرا شاد میکند
لبخند را به دنیایم هدیه میکند حتی این روزها گاهی پرواز میکنم
من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم . . .