محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

محمدحسين قنــدعســـل مــــــــــــــــن

برف بازی ناناز مامان

نازنین پسرم میخواستیم بریم خونه عمو اینا که شب قبلش کلی برف اومده بودو هوا به شدت سرد شده بود کلی هم برف رو زمین نشسته بود وقتی رسیدیم جلوی در خونه عمو اینا قبل از اینکه بخوایم بریم توی خونه کلی برف بازی کردیم با ایمان و الهام و داداشی و بابایی و عمو و زن عمو خیلی حال داد ولی پسرم نازم تو از خشونت بدت میاد ما که   میدوییدم دنبال هم که برف بزنیم به هم دیگه فوری گریه میکردی که همش میگفتی نه نه ینی   اینکه اینکارو نکنیدچون فک میکردی داریم دعوا میکنیم  منم تا میدیدم گریه   میکنی فوری میومدم پیشت که دست از گریه کردن برداری که اصلا دست بردار نبودی و همش گریه میکردی فقط یکی دوبار یکم از رو زمین برف برداشتی...
2 ارديبهشت 1393

شیرین کاری عسلای من

        عزیزکم عشق مامان، خیلی بازی کردن رو دوست داری مخصوصا وقتی که ملینا میاد خونمون همش دوس داری باهاش بازی کنی گاهی بازی میکنید و گاهی کار به دعوا کشیده میشه و گریه هر چی اون میگیره تو میخوای و هر چی تو میگیری اون میخواد ولی بعضی موقع ها یه شیرین کاری هایی ازتون سر میزنه که مارو به خنده میندازه و اون شیرین کاریه بامزه خوابیدنتون پیش همدیگه ست که مثلا چشاتونو بستین و خوابیدین فدای خوابیدنتون برم من الهی             ...
26 فروردين 1393

شــــــــــب یـلـــــــــــدای 92 گل پســـــــــــر مامان

عزیز مامان اینجا شب یلداست که توی خونه خودمون هستیم و مامان حاجی و بابا حاجی و عزیز خونمون   مهمون بودن البته چون شب یلدا شنبه بود و همه میخواستن برن سرکار پنج شنبه خونه عزیز شب یلدا گرفتم و جمعه خونه بابا حاجی و شب یلدای اصلی خونه خودمون بود که خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی خیلی خوشحال بودی و کلی شیرینی و شکلات و تنقلات دیگه خوردی از خوردن شون سیر نمیشدی و همش دوست داشتی بخوری   شب خیلی خوب و به یاد موندی بود با گفتن یه کم خاطره و قصه و فال حافظ  شب یلدای 92 ما هم   به پایان رسید و امیدوارم که شب یلدا به همه خوش گذشته باشه     یلـــــــــــــدات مبـــــــــــــارک قنـــــــــــد عســــ...
21 فروردين 1393

بازم یه خواب دوســـــت داشـــــتنی توی بغل بابایی

نفس مامان مثل همیشه تو بغل بابایی خوابت برده یه خواب شیرین و دوست داشتنی وقتی اینجوری میخوابی اینقد ناز میشی که خدا میدونه تو خواب میخوام محکم بغلت کنم و فشارت بدمو بوست کنم عشق مامان من همیشه در برابر پروردگار سر تعظیم فرود میارم و همش شکرگزاریشو میکنم که گل پسر شیرین و دوست داشتی و مهربونی مثل تو رو بهم داده خدایا بازم شکرت.     عاشـــــــقتم عشقــــــــــم             تو را به نگهبانی باغ دلم گماشته ام بپذیر پسرم،بپذیر نفسم و گرنه باغ پاییزی دلم در تکرار ثانیه ها جان خواهد داد   ...
21 فروردين 1393

بازی کردن با داداشی

عزیز دلم خیلی بازی کردن با داداشی رو دوست داری و همش دوست داری باهاش بازی کنی ولی داداشی به خاطر داشتن درس مجبوره که بره تو اتاق و در ببنده و درس بخونه و تو هم که همش پشت در اتاق می ایستی و همش در میزنی و هی میگی دادا دادا اینجوری میگی که داداشی بیاد باهات بازی کنه ولی وقتی درو باز نمیکنه میزنی زیر گریه و میایی پیش من و همش به اتاق داداشی اشاره میکنی پسر ناز مامان من میدونم که تو چقدر داداشی رو دوست داری و بهترین زمان برای تو زمانیه که با داداشی بازی میکنی ولی داداشی یه ساعتی رو به بازی کردن به تو اختصاص میده و تو هیچ وقت  از بازی کردن با داداشی خسته نمیشی اینم چند تا عکس خوشگل از بازی کردن تو با داداشی     ...
21 فروردين 1393

نفس مامان و کمک کردن در کار خونه

گل پسر مامانی علاقه ی خیلی زیادی به تمیز کردن خونه داری و همیشه تو کارای خونه و تمیز کاری به مامان کمک میکنی وقتی جارو شارژی رو برمیدارم که آشپزخونه رو جارو بکشم فوری از من میگیری و خودت شروع میکنی به جارو کشیدن و هر وقت هم که دستمال میکشم و میخوام خونه رو گرد گیری کنم هم دستمال رو از دستم میگیری و خودت میخوای همه جا رو تمیز کنی هروقت هم که میخوام لباس بریزم توی لباسشویی تا بشوره بهم کمک میکنی و خودت لباسارو میریزی توی لباسشویی و خودت دکمه لباسشویی رو میزنی ماشاالله وارد هم هستی تو این کار. هر وقت هم که شستن لباسا تموم شد به محض اینکه در ماشین لباسشویی رو باز میکنم میری و لباسا رو از توش در میاری و برای من میاری تا من روی بند آویزون ...
21 فروردين 1393