محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

محمدحسين قنــدعســـل مــــــــــــــــن

دیدار النا خانم گل در بیمارستان

النای ناز خاله امروز به دنیا اومد و منو پسرک ناز مامان برای دیدنش به بیمارستان رفتیم کلی اسباب بازی برات برداشته بودم که اونجا مشغول باشی حدود دو ساعت اونجا بودیم و همش در حال بازی با خودت بودی از دیدن النا کلی ذوق میکردی و همش میخواستی اونو بوس کنی الهی قربون پسر نازم بشم که اینقد مهربونی چند تا عکس گرفتم که میزارم ببینی گل پسر ناز مامان       ...
3 دی 1393

جیگیلی نازم قدمت مبارک

    النای عزیزم خیرمقدم... مهربونم خستگی سفرازتن معطرت بیرون...   گل نازم خوش اومدی...!   با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی   تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد   با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم،   آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم   با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و     خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد   با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را.....
29 آذر 1393

سیزده به در عشق مامان

  عصر سیزده به در و خوردن آش رشته و جوجه  و یه عالمه خاطرات قشنگ و فراموش نشدنی   عزیز دلم این عکسایی که میزارم اینجا با دوربین بابا حاجی تو خونه عمو گرفته شده   با دوربین خودم هم عکس گرفتم که بعدا میزارم عشقم   سیزده به درت مبارک پسر ناز مامان       یه عکس خوشگل بغل دایی جون   اینم یه خواب خوشمزه بعد از سیزده به در و کلی بازی تو پارک و خونه عمو امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی   قرآنش نگهدارت، آینه اش روشنایی زندگیت   سکه اش برکت عمرت،سبزیش طراوت و شادابی دلت &n...
1 آبان 1393

عید سال 1393 و دلبند مامانی

    پسر خوشگل مامان سفره هفت سین چیده بودیم که سال رو خونه خودمون تحویل کنیم ولی یادمون اومد که عزیز تنهاست واسه همین خونه رو مرتب کردیم و سفره هفت سین رو چیدیم و رفتیم خونه عزیز و کمک کردیم سفره هفت سینشو کامل کرد و در کنار عزیز سال رو تحویل کردیم یه چند تا عکس از سفره و بعد از تحویل سال از گل پسرم گرفتم که میزارم ببینی عزیزم                   هیچ عیدی برایم ارزشمند تر از حضور تو  نیست...       ...
1 آبان 1393

کمک کردن عشقم برای چیدن سفره هفت سین

  کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم   او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم...   او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم...   او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند...   او بازی می کند... کودکانه... می پرد ...حرف می زند...   به زباني كه كسي جز من نميفهمدش.......و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید!    من... کودکانه... در سایه بزرگیش پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم ...
1 آبان 1393

سال نو مبارک

    بوی جان می آید اینک از نفس های بهار دستهای پر گل اند این شاخه ها ؛ بهر نثار با پیام دلکش " نوروزتان پیروز باد " با سرود تازه " هر روزتان نوروز باد " شهر سرشار است از لبخند ؛ از گل ؛ از امید تا جهان باقی ست این آئین جهان افروز باد   ...
1 آبان 1393

اولین سفر با هواپیما و گل پسرم

  عشق مامان اولین سفرت به عسلویه بود که اولین بار بود سوار هواپیما میشدی وقتی سوار شدیم همه جا رو با تعجب نگاه میکردی روی صندلی خودت نشسته بودی و ماشین بازی میکردی همش میگفتی قان قان و همه با صدای بلندت نگاهت میکردن و بهت لبخند میزدن ده دقیقه بعد از حرکت خوابیدی و وقتی رسیدیم بیدار شدی هوای اونجا نسبتا گرم بود سوار اتوبوس شدیم به سمت ویلا   حرکت کردیم جای بسیار خوبی بود خیلی هم بزرگ بود و کلی میتونستی بدویی و بازی کنی وسایلا رو که گذاشتیم بردمت پارک بازی کردی بعد هم رفتیم جلوی دریا یکم دور زدیم دو روز اونجا بودیم خیلی خیلی خوش   گذشت و این مسافرت ما با وجودت بیشتر خوش گذشت قشنگم   &nb...
12 مهر 1393

نون بربری خوردن قند عسلم

محمدحسینم عاشق خوردن نون بربری هستی هر وقت بابا جون نون بربری میخره فوری میری ازش میگیری همینجوری بدون اینکه نصف کنی شروع میکنی به خوردن اینقد با مزه میخوری که اصلا دلم نمیاد ازت بگیرم فدات بشم من که اینقد خوشمزه میخوری           به چــــه تشبیه کنم نــام تو را به بـــــــــــــــــــهار یا به آبی ه زلال دریـــــــــــــــــا ! ســاده تر می گویم تــو تمامیـــت احساس منـــــــــی...           ...
8 مهر 1393

یه خواب شیرین تو ماشین بابایی

              قربونت برم پسرم که هر جا که باشی به راحتی خوابت میبره فدای اون خواب شیرینت بره مامانی تو ماشین بابایی بودیم که بابایی رفت خرید کنه که من گذاشتمت روی صندلی که رانندگی کنی یکم که بازی کردی خسته شدی خوابت گرفت چشمای قشنگت رو بستی و لا لا کردی                                    مسرورم از این چشم گشودن، مغرورم از بودنت، شکرانه اینکه ما را خوشحال نمودی و      ح...
8 مهر 1393