محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

محمدحسين قنــدعســـل مــــــــــــــــن

وروجک شیطون مامان

وروجک مامان که گاهی اوقات شیطونی میکنی و کارای خطرناک میکنه یه روز صبح که پنجره رو باز کرده بودم   تا هوای اتاق عوض بشه یهو دیدم که ماشینت رو گذاشتی زیر پات و رفتی روش داری بیرون رو نگاه   میکنی فاصله ات تا پنجره زیاد بود ولی ماشینت که زیر پات بود خیلی منو ترسوند اگه راه میوفتاد خدای نکرده میوفتادی و معلوم نبود چی میشد ولی خدا رو شکر زود متوجه شدم بغلت کردم و آوردمت پایین ولی قبلش ازت عکس انداختم وروجک شیطون مامان   خــــــــدا   ” تو ” را که مـــــــی آفرید   حواســــــــش پرت آرزوهای “من” بود   شـــــــــدی هــــــــــــ...
7 مهر 1393

خوشگل مامان و شب چهارشنبه سوری

                  عزیزکم گل پسر مامان ما یک هفته زودتر شب چهارشنبه سوری راه انداختیم چون سفر   در پیش داشتیم و روز چهارشنبه سوری توی تهران نبودیم واسه همین یه هفته زودتر رفتیم خونه بابا حاجی و تو حیاط شروع کردیم به ترقه بازی ولی نه از نوع خطرناکش وقتی آتیشا رو میدیدی خیلی تعجب میکردی و با حیرت نگاه میکردی گاهی هم میترسیدی ولی بازم میخواستی وایسی و نگاه کنی واست تعجب داشت چون اولین باری بود که میدیدی این چیزا رو در هر صورت گذشت شب بسیار به یاد موندنی بود و خیلی از دیدن این صحنه ها خوشت اومده بود ولی عزیز دلم اینو بدون که ترقه بازی و آتی...
7 مهر 1393

تقدیم به پسرگل خودم و تمام مامانا و پسراشون

پسرم دنیا بزرگه ولی تو   یه دل بزرگ تر از دنیا داری   عزیزم با این چشای مهربون   تو دل هر کی که خوبه جا داری   پسرم دنیا بزرگه ولی من   تو رو هر جایی که باشی می بینم   برات از قشنگ ترین باغ زمین   گلای مهربونی رو می چینم   پسرم خدای مهربون ما   بچه های خوب و خیلی دوست داره   وقتی که از آسمون بارون میاد   براشون خوابای رنگی میاره   وقتی تو تو خواب می خندی می دونم     یه فرشته داره نازت می کنه   یه فرشته که شبیه خودته   خودشو محرم راز...
14 خرداد 1393

دیدن برنامه مورد علاقه ات عموپورنگ مهربون

بازم دیدن برنامه مورد علاقه ات که عاشقشی و وقتی نگاه میکنی اصلا دیگه به دور و بره خودت کاری نداری محو تماشای تلویزیون میشی اینقد این برنامه رو دوست داری که وقتی میشینی میبینی انگار که هوش و حواست رو با خودش میبره فدات بشم من که به این برنامه علاقه داری                       پسرم بخند آنچنان که از قهقه ی مستانه ات گوش فلک کر گردد   بخنـــد که از طنین خنده هایت فرشتـــگان به رقص آیند   بخند که به زلالی خنده هایت جــویباری ندیده ام   بخند که خنده ی تو سرآغاز زند...
14 خرداد 1393

عزیز مامان و خونه تکونی

بازم بوی عید میاد بوی بهار و طراوتش اگه بدونی چقد شلوغی قبل از عید رو دوست دارم تمام   صفای عید به خونه تکونیشه که من عاشقشم هر چند کلی کار میکنم و کلی خسته میشم ولی خیلی   شیرینه بوی تمیزیه خونه و بوی عید.شازده کوچولوی مامان امسال اولین سالیه که تو خونه تکونی حضور فعال داری واسم گردگیری میکنی جارو برقی میزنی بهم تو ظرف شستن تو لباس گذاشتن توی لباسشویی کمکم میکنی  تا نردبون میوردم تا دیوارو دستمال بکشم فوری خودت میرفتی از کشو دستمال میوردی و میخواستی خودت بری بالای نردبون و خودت دستمال بکشی شیشه ها رو  یه لحظه تنهات گذاشتم اومدم دیدم بالای نردبونی و داری دیوار تمیز میکنی خیلی تعجب کردم و...
13 خرداد 1393

ژست گرفتن عشق من

مرد کوچولوی مامان وقتی میخوابی و میخوای با موبایل من بازی کنی یا اینکه تلویزیون ببینی اینقد قشنگ ژست میگیری که اینقد بامزه ست منم فوری دوربین رو برداشتم ازت عکس گرفتم میزارم اینجا تا ببینی چه قد بامزه پات و رو پا انداختی و خوابیدی و مشغول دیدن فیلم شدی فدای   ژستت بشم من     وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم   زیبایی‌ات را با بهار............ گاه اشتباه می‌کنم   ...
12 خرداد 1393

اولین آرایشگاه عسل مامانی

پسر قشنگم برای بار اول بود که بردمت آرایشگاه خیلی آروم نشستی رو صندلی و آقای آرایشگر شروع کرد به کوتاه کردن موهات آخرای کار بود که خیلی کلافه شدی و شروع کردی به گریه   کردن و دیگه نمیزاشتی آقای آرایشگر کارشو انجام بده خلاصه به هر طریقی بود نگهت داشتیم تا کار موهات تموم   شد سشوار هم برات کشید خیلی خوشگل شده بودی کلی قیافت تغییر کرده بود خوشگل مامان بودی   خوشگلتر هم شدی فدای پسر نانازم بشم بعد از آرایشگاه اومدیم خونه و منم چون برای بار اول بود که میبردمت آرایشگاه ازت عکس گرفتم میزارم اینجا تا ببینی چقد ناز شده بودی عزیزم               &nb...
12 خرداد 1393

یه روز قشنگ برفی در آبعلی و گل پسر مامان

دلبندم اینجا به اتفاق عمو و زن عمو و الهام و ایمان رفته بودیم آبعلی برای برف بازی که رفتن ما به آبعلی دقیقا مصادف بود شب تولد آقا ایمان منو بابایی هم شب قبل رفته بودیم بیرون کادوی آقا ایمان رو تهیه کرده بودیم چون خونه عزیز یه جشن غیرمنتظره گرفته بودن و ما نمیدونستیم برای همین کادو تهیه نکرده بودیم ولی وقتی با عمواینا رفتیم آبعلی فرصت خوبی بود که به آقا ایمان کادوشو بدیم وقتی به آبعلی رسیدیم من فکر میکردم هوا باید خیلی سرد باشه به خاطر همین کلی برات لباس برداشته بودم ولی خدا رو شکر هوا آفتابی و  عالی بود عزیز دلم تو خیلی خوشحال بودی به خاطر اینکه تا حالا اینقدر برف رو یه جا ندیده بودی فقط دوست داشتی و بدویی و بازی کنی بیشتر زمین...
11 خرداد 1393

گل پسرم در جشن تولد آقا ایمان

    خوشگل مامان وقتی رفتیم خونه عزیز واسه مهمونی متوجه شدیم عمو یه کیک گرفته که تولد پسرعمو رو بگیریم شب خیلی خوبی بود کلی دست زدیم و شما هم کلی خوشحالی کردی و رقصیدی شمع های روی کیک ایمان رو همش فوت میکردی و خوشحال میشدی و دست میزدی خلاصه که خیلی اون شب به هممون خوش گذشت منم چند تا عکس گرفتم که میزارم اینجا عشق مامان زیباترین گل ها را برای زیبایی زندگیت و کوتاهی عمرشان را برای غم هایت آرزومندم     آقا ایمان گل تولدت مبارک همراه با بهترین آرزوها             ...
11 خرداد 1393